نوبت
توسط: موسوی
– روز و شب نشسته میلمبونه! چیزی برای ما باقی نمیذاره. اگر حرفی هم بهش بزنی دنیا رو به هم میریزه. اینطوری ادامهبده ما از گشنگی میمیریم!
لاشخور جوان بعد از گفتن این جملهها به چشمهای لاشخور پیر زل زد. او حرفهای لاشخور جوان را زیاد جدی نگرفت و در حالی که از روی شاخه میپرید گفت:
– بذار بخوره! چاق و چله شه! ما شیرهای زیادی رو خوردهایم او را هم خواهیمخورد!
رسول یونان، احمق ما مردهایم