کسی که دیگر نیست
توسط: موسوی
سالهای اول انقلاب جلو در مدرسهی فیضیه روزنامه میفروختند؛ بیشتر جمهوری اسلامی. طلبهای روزنامهای میخرید و پهن میکرد روی زمین. چند نفر دور روزنامه مینشستند… بعدها دیگر از این مراسم روزنامهخوانی هم خبری نبود. در عوض جلو تابلو اعلاناتی که تازه نصب کرده بودند، همیشه شلوغ میشد. بیانیههای سیاسی، آگهی استخدام در دستگاه قضاوت یا سیاسی ایدئولوژیک نیروهای مسلح، دعوت به شرکت در جبهههای حق علیه باطل…
گوشه سمت راست دهن پدرم کج شد. سرت را بینداز پایین درسات را بخوان. اینها طلبه نیستند. پس این طلبههایی که شما همیشه میگویید کجایند؟ آقای بروجردی طلبه بود. ولی آقای بروجردی که دیگر نیست. شما میخواهید من کسی بشوم که دیگر نیست؟
ناتنی